در قضاوت ها کمی تامل کنیم.

احساس می کنم در یادداشتی که سرکار خانم رجعتی همکار خوب ما در مورد نشریه پویش و دانشجویان خوب ما نوشته اند ، مقداری عجله صورت گرفته است. یويژه انتظار داشتم که در این مورد با من مشورت می کردند. دوستان کمیته پژوهشی را چند سالی است که می شناسم و اخیرا" هم خدمت سرکار خانم رجعتی آشنائی پیدا کرده ام. بواقع مشکل پیش آمده را در عدم گفتگو و تعجیل در قضاوت می بینم. نویسنده آن مناجات هم که از دانشجویان بسیار خوب و ارزشمند هستند ، بخوبی می شناسم و به خالی بودن ذهن ایشان از آنگونه نکانی که در مورد مطلبشان آمده است ، کاملا آگاهم . هر چند در مورد موضوع آن خبر و الکل معترض بودم و در جلسه ای عمومی هم آن را گوشزد کردم. بنابراین تصور می کنم لازم است تا موضوع را بیش از این بزرگ نکینم و با سعه صدر و تحمل بیشتر به امور نگاه کنیم. باشد تا به لطف الهی از هرگونه لغزشی درامان باشیم...
یاد شعر موسی و شبان افتادم که چنین آغاز می شود:
دید موسی یک شبانی را براه
او همی گفت ای خدا و ای اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
جامعه ات شویم، شپش هایت کشم
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای خدای من فدایت جان من
جمله فرزندانو جان و مال من
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هی هی و هی های من
گر تو را بیماریی آید به پیش
من تو را غم خوار باشم همچو خویش
..................................................
این نمط بیهوده می گفت آن شبان
گفت موسی: با کیست ؟ این ای فلان
گفت با آن کس که ما را آفرید
این زمین و چرخ از او آمد پدید
گفت موسی پاک خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی
این چه ژاژاست و چه کفراست
پنبه ای اندر دهان خود فشار
چارق پایانه لایق مر تراست
آفتابی را چنین ها کی رواست
گر نبندی زین سختن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
..................................................
گفت ای موسی دهانم دوختی
ور پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید آهی کرد تلخ
سر نهاد اندر بیابان و برفت
................................................
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ی ما را ز ما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
ما برون را ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر به سرفکر و عبارت را بسوز
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست

0 Comments:

Post a Comment

<< Home